شعر وروديه محرم
مستحقم سائلم
مستحقم سائلم بی چیزم و دستم دراز
التماست می کنم در روی من بگشای باز
آبرویم رفت رسوا گشتم و خار و خفیف
هر کجا بردم به غیر از خانه ات روی نیاز
سر به پایت می گذارم وقت مرگم بی گمان
بر سرم منت گذاری و بیابم من جواز
من غلامی رو سیاهم رفعتم دادی حسین
نیست در عالم شبیه تو شهی بنده نواز
لطف تو معلوم شد بر خلق وقتی کرده ای
با علی اکبرت جُون سیه را هم طراز
طفل فل وقتی که هوای خانه اش را میکند
بهترین اسباب بازی هم نباشد کارساز
خانه زادم من هوای کربلا را کرده ام
بی قرارم تا بخوانم نزد شش گوشت نماز
اسرجت و الجمت من خیس گریه می شوم
در زیارتنامه وقتی می رسم بر این فراز
خواهرت تا دید نعل تازه و ده تا سوار
غرق ناله روضه ای میخواند پر سوز گداز
پشت و رویش را یکی کردید دیگر بس کنید
ای سوار بی حیا بر پیکرش دیگر نتاز
اسماعیل روستایی