شعر شهادت حضرت رقيه (س)
میان معرکه آتش گرفت گسیویم
میان معرکه آتش گرفت گیسویم
نشست دست پلیدی به روی مینویم
از آن شبی که ز ناقه فتادم, ای بابا
رمق نمانده در این دست و پا و پهلویم
سرِ تو را به همین قطره اشک چشمانم
کنار عمه ماتم کشیده می شویم
کمی نگاه کن ای سر بریده ام, بنگر
به چشم های سیاه و کبود و کم سویم
کمی نگاه کن این صورت مرا و, ببین
چگونه دست یهودی نشسته بر رویم
به شام, هر که مرا دید گفت خارجی است
همین سبب شد اگر که شکست ابرویم
تمامیِ بدنم تیر می کشد بابا
ضعیف تر شده از روز قبل بازویم
سری تو سوخت میان تنور, اما من
میان معرکه آتش گرفت گسیویم
رضا باقریان