وارثِ حسین
بعد از سقیفه، چونکه شد اسلام، وَالسلام
دیگر نماند فاطمه را هیچ احترام
آل علی، به حال علی، نوحه گر شدند
تا صبح فجر، تا برسد روز انتقام
ما آل فاطمه که امانِ خلایقیم
خود صیدِ کید و مکرِ خواصیم و هم عوام
مردم سوار گرده ی نیکانِ خود شدند
از بسکه شد طعامِ شکمهایشان حرام
مالِ حرام و شبهه، بسازد امام کُش
مائیم کشته های سقیفه علیَ الدوام
بس داغ روی داغ، تحمل نموده ایم
پیریِ زودرس شده روزیِ ما تمام
حالا ز بعدِ فاطمه اَم من، جوان ترین…
معصومِ جان به لب شده ی کینه و خِصام
رحمی نکرد قاتلِ من بر جوانی اَم
عمرم شبیهِ مادرمان، ماند ناتمام
ای اُم فضل، من چه بدی با تو کرده ام؟
از من چه دیده ای تو، بجز خوبیِ مدام؟
تیر جفای تو جگرم را نشانه رفت
این بود پاسخ کرم و جود و احترام؟
میشد چنان رباب، به عهدت وفا کنی
اما شبیهِ جعده شدی قاتلِ امام!؟
من وارثِ حسینم و هم وارثِ حسن
سوزِ عطش به دردِ غریبی است اِلتیام
یادِ گلوی تشنه ی جدم که میکنم…
نیزه نخورده، میکِشَم آهِ گلو، به کام
من در میان حجره زدم دست و پا، ولی
جد غریبِ من تهِ گودال، صیدِ دام
چون شمر، زنده زنده سرش از قفا برید
فریادِ یاحسین بگوش آمد از خیام
راسُ الحسین، بر سرِ نیزه شد و تنش…
زیرِ سمِ ستور، ولی باز ناتمام
چون ساربان به پیکرِ غارت زده رسید
انگشت شد، بهانه انگشترِ امام
ای ساربان، مقابلِ چشمانِ مادرش…
دیگر مَبُر، که فاطمه غش کرد، وَالسلام
محمود ژولیده