گر چه خاصیت یک نخل ثمر داشتن است
نیمی از درد سرم چند پسر داشتن است
به تو و قد رشیدِ تو حسودی کردند
کار ِاین خیره سران چشم نظر داشتن است
میوهی فصلی و در مرز رسیدن اما
چیدن تو چه نیازی به تبر داشتن است
باید از وسعت این دشت تو را جمع کنم
تازه این کار به اما و اگر داشتن است
زیر بازوی مرا عمه نگه داشته است
داغ تو خاصیتش دردِ کمر داشتن است
پنجه بر زلفِ سیاهت زده دشمن؛ نکند
کعبهیِ رویِ تو هم فکر حجر داشتن است
پیش ِ این لشکر فاسق که فقط میخندند
بدترین حال همین دیدهیِ تر داشتن است
یکی از پشت و یکی از جلو میزد به سرت
عادتِ جنگِ علی زخم به سرداشتن است
درعبا ریختم آنچه زتنت مانده ولی
کار تشییع تو محتاج ِ نفر داشتن است
عمه چادر کمرش بسته وبالای سرم
فکر ِبرسر زدن و مقنعه برداشتن است
حسین قربانچه