شعر گودال قتلگاه

گفتم مرو…

بس کن حسین سربه سر نیزه ها مکن

بس کن حسین مادرمان را صدا مکن

بس کن حسین هستی من سایه ی سرم

بس کن حسین جان من و جان مادرم

ای کشته ی فتاده به هامون حسین من

ای صید دست و پا زده در خون حسین من

بس کن که این طائفه آبت نمی دهند

این ها همه کر اند جوابت نمی دهند

ای پاره پاره زیر لگد ها رفو شدی

در زیر چکمه های عدو زیر و رو شدی

رحمی نمی کنند به تن نیمه جان تو

دیدم زدند نیزه به سقف دهان تو

گفتم مرو راهی گودال میشوی

در زیر نعل تازه لگدمال میشوی

گفتم مرو سرت ز قفا می برند حسین

گرگان ز پاره های تنت می خورند حسین

گفتم مرو ز داغ تو قلبم شود کباب

گفتم مرو خانه ی عمرم شود خراب

دیگر پس از تو هم قدم غصه ها شدم

آری اسیر قافله ای بی حیا شدم

بارفتنت به غصه  نشاندی دل مرا

سوزانده ای در غم خود حاصل مرا

حالا بیا ببین که مویم شده سپید

حالا بیا ببین مرا قامتم خمید…

 

علیرضا خاکساری

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا