شعر شهادت حضرت قاسم (ع)
کوچه کربلا
آسمان شاهد کشف حسنی دیگر بود
نوه ی فاطمه اما خود پیغمبر بود
پدرش بود خلیل و خود او اسماعیل
گرچه در مرتبه عشق کمی برتر بود
هر کجا پای نهد بوی خوشش می ماند
عطر جا مانده از او یک تنه یک قمصر بود
دست و بازوش,قد و قامت و رعنایی او
همه از طایفه ای هست که نام آور بود
گرچه باباش کمی زود سفر کرد عمو
سیزده سال برایش پدر و مادر بود
دشمنش گفت حسن وارد میدان شده است
تا زمانی که رجز خواند در این باور بود
وسط دشت به زیر قدمش گل رویید
چون تجلی هوالِأول و الأخر بود
سخنانش همگی بوی بنی هاشم داشت
کربلا منتظر حادثه ای دیگر بود
کوچه ای باز شد و حضرت داماد رسید
سنگها نقل سرش سرمه ی او خنجر بود
انس سر نیزه و پهلو و جنایات دگر
نیمی از نیزه اش اندازه ی این پیکر بود
او رسیده به اجل تازه عروسش به عسل
وسط دشت چرا حجله ی آن اختر بود؟
عبدالحسین مخلص آبادی