شعر شهادت امام رضا (ع)شعر شهادت اهل بيت (ع)
آستان حجره
زانوی خسته اش تکان میخورد
پیکرش را کشان کشان میبرد
چند باری میان راه افتاد
گفت یا فاطمه به راه افتاد
هر دو دستش به پهلویش دارد
عرق سرد بر رویش دارد
تا که لرزه به پیکرش افتاد
وای عمامه از سرش افتاد
با لب آستین چنان زهر را
پاک میکرد خون لبها را
یک نگاهی به دور و بر انداخت
اشکی از دیدگان تر انداخت
تا که بر آستان حجره رسید
جگرش پاره بود ناله کشید
زیر لب گفت آه أینَ جواد؟
سر پا بود یکدفعه اُفتاد
شاعر؟؟؟