شعر شهادت حضرت رقيه (س)

آه ای پدر

کم آمده است مرغ دلم آب و دانه اش
خال لبت کجاست که گیرم نشانه اش

دستت نرفت در کمرم آنقدر که شمر
پیچید دور گردن من تازیانه اش

آتش بگیرد ای پدر ای کاش سر به سر
بازار شام و روسری بچه گانه اش

سنگ عقیق تو به دکانِ کوفه بود
بر سنگ بسته باد دکان و دهانه اش

نیمی به شعله سوخت و نیمی به باد رفت
زلفی که بود دست ابالفضل شانه اش

دختر پدر پرست بُوَد منع من نکن
دختر دلش خوش است به بوس شبانه اش

یادم نرفته است درختی که بین راه
رخساره ی تو بود چراغ شبانه اش

یادم نرفته است که راهب مسیح شد
زآن کُنج لب به کُنج کلیسا و خانه اش

از راهب و درخت چه کم داشت دخترت
آویز این دلی و بهای بهانه اش

روز جزا که هر که بیارد عبادتی
معنی دلش خوش است به شعر و ترانه اش

محمد سهرابی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا