شعر شهادت حضرت علی اكبر (ع)

آه بابا “السّلام”

خوب بنگر بر زمین
مثل اینکه میگذارد پا پیمبر بر زمین

عرش اگر عرش خداست
چونکه ساییده به پایش بارها سر بر زمین

او رجز میخواند و
لرزه میاندازد از فریاد حیدر بر زمین

پس برای خویش ساخت
دشمنش با دست خود قبری محقر بر زمین

از حریفان نبرد
قبل از این که سر بیفتد خورده پیکر بر زمین

تیغ را چرخانده و
بیسر افتادهست لشکر روی لشکر بر زمین
□□□
دشت شد دریای نور
با قدی قم آمده خورشید محشر بر زمین

مثل اشک فاطمه
آسمان لرزید تا افتاد اکبر بر زمین

زخم شد پیشانیاش
تا کشد او را شبیه مرتضی دربر زمین

نیزه بالا رفته است
بگذریم از اینکه پهلویش به زهرا رفته است

جام میریزد به هم
چهرهی ساقی در این هنگام میریزد به هم

او سراپا مصطفی ست
پس اگر ریزد بههم به اسلام میریزد به هم

راه را گم میکند
آه از آن ساعت که اسب رام میریزد به هم

زود تا ذبحش کنند
پیش بابایش سپاه شام میریزد به هم

وای اگر بادی وزد
تکّه های پیکرش آرام میریزد به هم

بسکه از هم ریخته
وقت تشییع تنش احکام میریزد به هم

آه بابا “السّلام”
خیمهها را با همین پیغام میریزد به هم

زود میآید حسین
روی زانویی که در هر گام میریزد به هم

روی نعش یک جوان
پیرمردی بشنود دشنام میریزد به هم

قصد قربت میکند
با علی اکبرش اینگونه صحبت میکند:

حرز مادر گم شده
جوشنت هم در تنت آه ای دلاور گم شده

با کمربند علی
آمدی میدان و حالا ارث حیدر گم شده

در تمام پیکرت
لابهلای زخم نیزه زخم خنجر گم شده

در دهانت آنقدر
خاک و خون رفته صدایت بین حنجر گم شده

از تن صد پارهات
هرچه پیدا کردهام صدها برابر گم شده

سخت کامل میشوی
بسکه در این دشت از تو پاره پیکر گم شده

وای انگشت کجاست
از گلم انگار گلبری معطر گمشده

تکهای از صورتت
زیر پای تیغهای تیز لشکر گم شده

دست و پا دیگر نزن
رحم کن بر حال این بابای سردرگم شده

اکبرم شد اصغرم
عاقبت از آنچه میترسیدم آمد بر سرم

 حامد تجری

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا