ابر چشمان
ابر چشمان خیس بارانم
میچکد قطره قطره برجانم
چقدر هول کرده ام امشب
چقدر و مضطر و پریشانم
شاید امشب شب جدایی نیست
من چه می گویم و چه می دانم؟
باد تندی وزید و فهمیدم
در مسیر خطیر طوفانم
می رود از زمین سوی بالا
آن که کرده مرا مسلمانم
دستم از دامنش اگر کوتاست
ولی از قاریان قرآنم
من به درکش نمیرسم هرگز
ولی از نوکران سلمانم
ای رسول خدا, امین خدا
رحمت الله مسلمین خدا
شب رحمت شب پیمبر ماست
شب باران دیده ی تر ماست
بعد او نیست یک فرستاده
این پیمبر, سفیر آخر ماست
جای پایش به روی سرها بود
خاک عالم به روی این سر ماست
گر مدینه نرفته ایم امشب
همه تقصیر بال ما,پر ماست
جای او خالی است در اینجا
یاد او پر میان باور ماست
چقدر سنگ خورده بر سر او
او عزیز ز جان عزیزتر ماست
بانی روضه ی عزای نبی
دخترش هست آنکه مادر ماست
میرود سوی حق به سوی اله
السلام علی رسول الله
سینه ات مثل وادی سیناست
دل پر مهر تو چنان دریاست
سر گذشت تو جاودانه ترین
خاطرات تو اصل مطلب ماست
قلمم کند میرود از چیست ؟
آخر جمله های این انشاست؟
باغبان تمام اهل البیت
بعد تو فصل خشکی گلهاست
اولین کس که می شود ملحق
به حضور تو – دخترت زهراست
بعد تو جانشین تو حیدر
می نشیند به خانه و تنهاست
چشم تو خوب شد نمی بیند
خانه ی دختری تو غوغاست
کن نگاهی سه نور عینت را
حسن و زینب و حسینت را
محمد حسن بیات لو