شعر مصائب اسارت شام
از روزهای قافله دلگیر می شوی
از روزهای قافله دلگیر می شوی
هر روز چند مرتبه تو پیر می شوی ؟
در شام شوم زخم زبانها چه می کشی ؟
کز روشنای عمر خودت سیر می شوی
زخمی ست لحظه های تو مانند پیکرت
از بس اسیر طعنه زنجیر می شوی
آیات صبح از لب قرآن شنیدنی ست
در کوچه های شام که تکفیر می شوی
خون جگر که می خوری از دستِ درد و داغ
بی تاب بغضهای گلوگیر می شوی
با آه آهِ روضه ما ای امام اشک
در هر نگاه آینه تکثیر می شوی
خون گریه می شوی تو و تا آخر الزمان
از چشمها همیشه سرازیر می شوی
یوسف رحیمی
سلام وبلاگ بسیار زیبایی دارید خداوند اجرتان دهد..
با اجازه شمارو در ادرس های زیر لینک می کنیم خوشحال میشیم شما هم مارو لینک بفرمایید.
http://www.maktabolzeinab.com
http://www.maktabolzeinab.blogfa.com
شعر خیلی قشنگی بود
مرسی