شعر مصائب اسارت شام

از روزهای قافله دلگیر می شوی

از روزهای قافله دلگیر می شوی

هر روز چند مرتبه تو پیر می شوی ؟

در شام شوم زخم زبانها چه می کشی ؟

کز روشنای عمر خودت سیر می شوی

زخمی ست لحظه های تو مانند پیکرت

از بس اسیر طعنه زنجیر می شوی

آیات صبح از لب قرآن شنیدنی ست

در کوچه های شام که تکفیر می شوی

خون جگر که می خوری از دستِ درد و داغ

بی تاب بغضهای گلوگیر می شوی

با آه آهِ روضه ما ای امام اشک

در هر نگاه آینه تکثیر می شوی

خون گریه می شوی تو و تا آخر الزمان

از چشمها همیشه سرازیر می شوی

 یوسف رحیمی

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

‫۲ دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا