شعر مناجات با خدا

استغفار

باری ندارد عمرم ، استغفار دارد
بسکه گنه کاری ام استمرار دارد
من آن خطا کارم فرو رفته در عصیان
من آن بدم که در گُنه اصرار دارد
آن روسیاهم که شده مغرورِ دنیا
هم صحبتی با تو برایش عار دارد
بدبخت آنکه هیچ در توشه ندارد
خالی ز نیک و از بدی طومار دارد
در غفلتیم انگار ما را خواب بُرده
خوشبخت آنکه دیده ای بیدار دارد
خیلی گنه کارم عیوبم شد فراوان
خوب است بنده خالقی ستار دارد
کاری به کارِ حضرتِ حجت ندارم
او بوده که با من همیشه کار دارد
تعجیل کن در آمدن این روزها که
دنیا پرستی بیشتر بازار دارد
آنکه به معنای حقیقی منتظر نیست
چه انتظاری آخرش از یار دارد
گرچه بدم حُبِّ علی در سینه دارم
دل به تولّای علی اقرار دارد
دستِ گدایی از درش خالی نرفته
شاهی که بخشیده است هر مقدار دارد
بگذارتا نعره زنم هو یا علی جان
چون دم زدن از نامِ مولا جار دارد
غیرِ علی شاهی کجا مانندِ مالک
مقداد و سلمان ، میثمِ تمّار دارد
مثلِ علی پیدا نخواهد شد در عالم
دنیا فقط یک حیدرِ کرار دارد
حبِّ علی ما را بهشتی می کند،پس
نوکر کجا ترسی و خوف از نار دارد
آسوده خاطر می رود چون روزِ محشر
هم با علی هم فاطمه دیدار دارد
زهرا می آید قد خمیده دیدنِ ما
رنگِ کبودی مانده در رخسار دارد

آتش کجا و خانه ی ناموسِ حیدر
خیلی شکایت از در و دیوار دارد
زحمت نده دیگر به بازوی شکسته
این سینه زخمِ تیزیِ مسمار دارد
دستت مغیره بشکند که مادرِ ما
از بعدِ کوچه چشم های تار دارد
در کوچه ای تنگ و چهل نامردِ جنگی
یک زن چگونه قدرتِ پیکار دارد
جان ها فدای لحظه ای که دید مادر
راسِ پسر جا در دلِ نیزار دارد
یک جای سالم در بدن باقی ندارد
جسمی که تیرو نیزه ی بسیار دارد…
مهدی شریف زاده

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا