شعر وفات حضرت خديجه (س)
اشکِ بُکا
دخترم با گریه هایت چشمها پُر می شود
این دو زمزم باز از اشکِ بُکا پُر می شود
گریه کمتر کن که بابایت به تو وابسته است
از غمِ تو.. جامِ ختم الانبیا پُر می شود
زانوی غم را بغل کردی کنارِ بسترم؟
با چنین حالت دلِ هر مبتلا پُر می شود
در سرِ تو ماجراهایی ست ای دختِ رسول
می شود روزی که تقدیرِ بلا ..پُر می شود
می رسد روزی که باری داری از جنسِ بلور
..درمیانِ خانه ات نا آشنا پُر می شود
بینِ یک دیوار و در مقهورِ دشمن می شوی
قلب شان از کینه ی بی انتها پُر می شود
بارِ تو می افتد و له می شود در زیرِ پا
خادمه می آید و آه و نوا پُر می شود
ای بنازم بر غریبیّ امیرالمومنین ..
با دو دستِ بسته اش اندوه ها پُر می شود
می رسد مسمار و ضربه می زند بر سینه ات
بس کنم زهرا دگر این چشمها پُر می شود
محسن راحت حق