امر به معروفی نیست
شعرمن باز در امواج بلا می گرید
قلم از حال بد مردم ما می گرید
نقد تندی دلش از نوع عدالت دارد
گله از سفره ی خالی جماعت دارد
دل او غمزده ی نوع سند بازی هاست
دردش از پوشش و از عشوه و طنازی هاست
از همانها که دراین عرصه مسلمان هستند
وقت خلوت همگی بنده ی شیطان هستند
منکر آزاد شده امر به معروفی نیست
خود این قصه کم از روضه ی مکشوفی نیست
به کجا میروی ای دختر ایران برگرد
آه ! ای خواهرم از دامن شیطان برگرد
اگر عریان شدن از برتری انسان است
متمدن شده تر از من تو حیوان است
نکند جامعه را پُر کند این رندی ها
زیر مرکب برود جسم”علی وردی ها”
اَنگ بی عفتی جامعه بر دامن کیست ؟
خونِ” الداغی “پرپر شده بر گردن کیست؟
چاره ای تازه بر این ایده ی معیوب کنید
کم در آغوش وطن فتنه و آشوب کنید
کی قرار است که این شعله کمی سرد شود
کودک نحس و چموش دلتان مرد شود
در مسیری که گذرگاه خراب است نرو
پشت این منظره ی سبز سراب است نرو
شیوه ی بی خردی حرف حساب است مگر؟
شکل آزادی زن ترک حجاب است مگر ؟
ای جوانی که دلت از غم ونفرت پر بود
درد آزادی به انداختن چادر بود؟
زور و بازو که تو اینگونه به پا کردی نیست
راه بستن به نوامیس جوانمردی نیست
الغرض دست پلید دگری در کار است
وقت رسوایی این طایفه ی مکار است
از شبانی که به یک گرگ ترحم میکرد
دست خود را طرف کیسه مردم میکرد
از همان ها که به ظاهر یقه را میبندند
پشت این پرده به ریش من تو میخندند
ای که در بازی حزاب درون مشغولید
روز محشر همه در پیش خدا مسئولید
سفره خالی ما همت دستان شماست
حق مردم همه چسبیده به دندان شماست
ای که در موج بلا پیر طریقت گم شد
شکمت سیر که شد، صحبت رفراندوم شد
روز روشن که کسی راه خدا گم نکند
بار دوم که دگر کور عصا گم نکند
پای منبر بنشین و سخنش نور ببین
مثل بیگانه توهم آینه از دور ببین
همه در دیده این جامعه منفی شده اید
پشت این ذریه ی فاطمه مخفی شده اید
عرصه تنگ است ولی حال ربوبی داریم
باز هم ما به خدا مردم خوبی داریم
مردهمسایه از این دست نمایش را دید
اوج بی حرمتی ِ فرقه ی داعش را دید
گوهر خاک وطن دستخوش تجزیه نیست
کشور ما که عراق ویمن و سوریه نیست
مجید قاسمی