شعر ولادت امام سجاد (ع)

امیر سجاده

سلام عطر خوش دلپذیر سجاده

سلام دلبر سجده , امیر سجاده

سلام سفره پر نعمت دعا خوانی

سلام سفره مهمان پذیر سجاده

سلام تازه شعر و شعور و احساسم

سلام تازه مریدی به پیر سجاده

چقدر دست مرام من از تو خالی شد

شبی که دور شدم از مسیر سجاده

پیاده می شوم اینجا کنار اشکم تا

بیفتم از سر خجلت به زیر سجاده

و یطعمون علی حبه شما هستید

منم یتیم و فقیر و اسیر سجاده

 

منیم فقیر شما یک عطا به من بدهید

مرااسیر کنید و خدا به من بدهید

 

شبی که مثل همیشه خدا تو را میدید

و داشت عرش نمازت ستاره میبارید –

جقدر حجم حضورت وسیع و ناپیدا

که لحظه لحظه در آن جز خدا نمیگنجید

همان شب از نفس سجده های پرنورت

که داشت قامت ابلیس روح می لرزید

به شکل افعی خشمی در آمد و آمد

به گرد پای حضور تو داشت می چرخید

و نیش هم زد و تا از حضور درآیی

ولی چگونه شود نور منفک از خورشید

تو هم علی خدایی و محو محو خدا

که تیر و نیش ندارد به عشق توتردید

و ناگهان پس از آن اتفاق رویایی

عبای سبز خودش را خدا به توبخشید

چنان به رحمت خود موج زد به خاطرتو

که بر سواحل پیشانیت صدف پاشید

 و بعد روی صدفها به رنگ آبنوشت

از این به بعد شما زین العابدینهستید

 

از این به بعد نه , از قبل عالمذر بود

که سجده های تو در ساق عرش محشربود

 

بهشت قطعه ای از تربت زمینت بود

و عرش آینه ای از دل یقینت بود

فرات کوفی , ابوحمزه ثمالی ها

زیاد از این صلحا تویآستینت بود

صدای آیه ترتیل تو که می آمد

خدا هم عاشق اصوات دلنشینت بود

هزار رکعت هر شب نماز می خواندی

نماز یکسره مهمان شب نشینت بود

  انبیاء به پیشانی توبوسه زدند

چرا که نقش علی نقش بر جبینت بود

هزار دسته ملک در صف عبادت تو

گدای روز و شب زین العابدینت بود

همیشه خاطره عمه در دلت می سوخت

و عکس قافله در چشم نازنینت بود

 

در آن غروب که عمه اسیر اعدا شد

دل تو خون و شد و سجاده تو دریا شد

 

چقدر آیه بریزد خدا به نام شما

چقدر معرفت آرد همین سلام شما

مرورتان بخدا از همیشه تازه تراست

برای هر که بخواند به احترام شما

کنار جاده دنیا پیاده گردیدم

فقط برای عبودیت مقام شما

به احترام شما از خدا طلب کردم

مرا برد به بهشت پر از کلامشما  

کنار مادرتان هم غذا نمی خوردید

چقدر درس ادب دارد این مرام شما

اگر کرامت عالم به دستهای شماست

منم گدای شما و منم گدای شما

 

منم گدای شما و گدای مادرتان

منم شوم فدای شما و فدای مادرتان

 

رسیده اید از آن سوی باور ایمان

به روی دوش گرفتید سوره انسان

منم که سوره افتاده از نگاه توام

منم که دور شدم از نگاه الرحمان

چه می شود که نگاهی به ما کنیدآقا

که اسم ما بخورد بر کتیبه باران

که یک نفس بزنی تا دلم بهشت شود

که یک نفس بزنی تا دلم بگیرد جان

 صحیفه های دعا را به منبیاموزان

که از دل کلماتت در آورم قرآن

خداکه اسم تو را یاد دادبر آدم

منم صدات زدم , صدا زدم با آن –

دو اسم ناز و قشنگت یکی به نامعلی

یکی به نام حسین , یا بن سیدالعطشان

 

علی ترین پسر کربلا نگاهم کن

مرا ستاره ستاره اسیر ماهم کن

 

در آن غروب که مقتل پر از کبوتربود

پر از تهاجم تیر و سنان و خنجربود

در آن غروب که چادر زخیمه هاافتاد

و دشت پر شده از ناله های معجربود

در آن غروب که عمه کبود و نیلی شد

و دست و بازویش از تازیانه پرپرشد  

در آن غروب که مشکی به آسمان میرفت

و روی نیزه در آن سو نگاه اصغربود

در آن غروب که عمه تو را تسلی داد

و آتش دل او از تو نیز بدتر بود

در آن غروب که هر نیزه ای به سوییرفت

و روی نیزه که دعوا برای یک سربود

 

در آن غروب تو در کربلا شهید شدی

کنار عمه به شام بلا شهید شدی

 رحمان نوازنی

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا