شعر عيد غدير خم
ایوان نجف
می کشند امشب مرا بالا و بالا از نجف
سود بالا می دهد بازار دنیا از نجف
اهل ایرانم ولیکن لهجه دارم چون عرب
مادرم اهل مدینه هست و بابا از نجف
گرد و خاکی میشوی وقتی کنار حیدری
می برد مولا بهشت خویش ما را از نجف
بی جهت چشمان پیغمبر نشد حیدر پسند
می درخشد مثل درّی نور زهرا از نجف
میل معراجی که احمد داشت حبّ مرتضاست
انتهای عرش رحمانست پیدا از نجف
طاق این میخانه را همرنگ ایوان می کند
او بخواهد کم ندارد خاک اینجا از نجف
دلو آبی نیست امّا مشک بر دوش علی است
تشنه لب هستیم و می آید بفرما از نجف
خواب دیدم که به زودی کربلایی میشوم
راه می افتم همین امروز و فردا از نجف
رضا دین پرور