ای لیلی صحرای دل حضرت ارباب
حورا شده در گرد تو پروانه ترین ها
تو کعبه ی عشّاقی و جانانه ترین ها
ای لیلی صحرای دل حضرت ارباب
مجنون شده ی عشق تو دیوانه ترین ها !
سوگند که تا روز قیامت همه هستیم
با منکرتان دشمن و بیگانه ترین ها
کوچک حرمت جنّت ما خانه به دوشان
جذّاب تر از قصر ملوکانه ترین ها
گندم بده تا پر بزنم , جلد تو باشم
محتاج تو ما کفتر بی دانه ترین ها
در بندم و دلداده ی عشقم بنویسید
کلبِ درِ بانوی دمشقم بنویسید
تا از حرمت عطر خداوند بیاید
صدها ملکِ عاشقِ در بند بیاید
در مدح صفات تو کمیت کلمه لنگ
یا این که زبان قلمم بند بیاید
ارباب شود میل نگاهش به تو افزون
وقتی به لبانت گل لبخند بیاید
هر جا سخن از نام شکربار شما شد
در زیر زبان ها مزه ی قند بیاید
خوان کرمت جمع نگردیده, چو سائل
با دست تهی صد دفعه هر چند بیاید
در حقّ من اتمام نما جود و کرم را
کم کن تو دگر فاصله تا خاک حرم را
بی پله رسیدن به خدا فرض محال است
بی یاد تو جنت همه اش خواب و خیال است
عقلی نرسیده که بفهمد تو که هستی
در فهم کمالات شما میوه ی کال است
عمریست که از دست تو یک تذکره خواهم
تا چند به ره دیده پیِ روز وصال است
یک دفتر پر خاطره در شرح غمت کم
با این که فقط عمر تو کمتر ز سه سالاست
یک دخترِ با پای پُر از آبله…زنجیر…
سیلی…رخ نیلی… قدِ خم؟! جای سوالاست
شد زمزمه ات ((من الّذی اَیتَمَنی)) آه…
آمد سر و گفتی که تو بابای منی؟ آه…
گفتند چه حاجت به بیان است همین است
تعطیل بهانه…بله بابای تو این است
سنگ است به جای گل و سیلی است نوازش
احوال هر آن کس که یتیم است همین است
تا نیزه عروج پدرت بود چه زیبا !
شمس فلک نی شده و عرش نشین است
از ناقه فتادی همه گفتند که انگار
زهراست که در کوچه تنش نقش زمین است
این ها همه بغضی است که از فاطمه (س)دارند
یعنی که شروع ستم از شهر مدینه است
ای کاش دگر منتقم از راه بیاید
برچیده ز لب های زمان آه بیاید
توحید شالچیان ناظر