بابای رقیه(س)
رسیده به آرزوی سفرش …
با هزار حرف نگفته دخترت
از رو ناقه افتاده ، مهم اینه
از چشای تو نیفته دخترت
دخترا منتظرن بابا بیاد
درداشونو ، تو بغل بهش بگن
سر تو اومد ولی بغل نداشت
کاری کرد که حرفا تو دل بمونن
گفت : به دیدن کسی که هیچکسو
مثل بابا دوس نداره اومدی
قربون اومدن نصفه شبی ت
چرا با رگای پاره اومدی …
مگه من نگفته بودم که میای
با خودت بغل بیار ، سر زدنی …
اومدم که بپرم تو بغلت
دیدم اندازه ی آغوش منی …
آخ ببخشید این چه حرفی بود زدم
تو به اندازه ی کافی خسته ای …
ببوسم زخم گلوتو خوب بشه …
صد برابر همه ، شکسته ای
نمک بچه ، شیرین زبونیشه ….
با نمک بودن به بچه ت نیومد
لکنتش نزاشت باهات حرف بزنه
همه ی حرفاشو با یه بوسه زد
رو لبای پاره جون داد که بگه
کم بابا هم پناه دختره …
دخترو تازیونه نمی کشه
لب بابا، قتلگاه دختره ….
زن ها و دخترای شامی فقط
دنبال بهونه ی خنده بودن
خندیدن …دخترتو که دق دادن
سر قبرش همه شرمنده بودن
ناصر دودانگه