شعر شهادت حضرت رقيه (س)

بابای رقیه(س)

رسیده به آرزوی سفرش …
با هزار حرف نگفته دخترت
از رو ناقه افتاده ، مهم اینه
از چشای تو نیفته دخترت

دخترا منتظرن بابا بیاد
درداشونو ، تو بغل بهش بگن
سر تو اومد ولی بغل نداشت
کاری کرد که حرفا تو دل بمونن

گفت : به دیدن کسی که هیچکسو
مثل بابا دوس نداره اومدی
قربون اومدن نصفه شبی ت
چرا با رگای پاره اومدی …

مگه من نگفته بودم که میای
با خودت بغل بیار ، سر زدنی …
اومدم که بپرم تو بغلت
دیدم اندازه ی آغوش منی …

آخ ببخشید این چه حرفی بود زدم
تو به اندازه ی کافی خسته ای …
ببوسم زخم گلوتو خوب بشه …
صد برابر همه ، شکسته ای

نمک بچه ، شیرین زبونیشه ….
با نمک بودن به بچه ت نیومد
لکنتش نزاشت باهات حرف بزنه
همه ی حرفاشو با یه بوسه زد

رو لبای پاره جون داد که بگه
کم بابا هم پناه دختره …
دخترو تازیونه نمی کشه
لب بابا، قتلگاه دختره ….

زن ها و دخترای شامی فقط
دنبال بهونه ی خنده بودن
خندیدن …دخترتو که دق دادن
سر قبرش همه شرمنده بودن

ناصر دودانگه

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا