شعر شهادت حضرت رقيه (س)
بابای من
انداخته روی سر من جا گُلِ سر
از روسری گفتم برایت یا گُلِ سر
روزی سرت را طبل ها می بُرد اما
می برد دشمن از تمام ما گُلِ سر
چشمم که بر انگشتری ساربان خورد
دادم هوا می رفت که بابا … گُلِ سر
هرشب برایم عمه جان با آه میگفت
می آورد بابای تو فردا گُلِ سر
امشب بیا بگذر ز خیر گوشواره
جشنی بگیر اینجا برایم با گُلِ سر
دستی نداری که ببافی گیسویم را
من را ببین خوش باورم، کو تا گُلِ سر!
لبهای تو خشکش زده چون صورت من
چیزی بگو، کی خواسته حالا گُلِ سر؟
وقتی دلم آشفته چون بازار شام است
یک بوسه می ارزد به یک دنیا گُلِ سر
رضا دین پرور