شعر شهادت امام باقر (ع)

حسّی غریب

حسّی غریب

با زهرِ کینه، تاب وتوانم‌ گرفته شد
قوّت نماند و باز زبانم گرفته شد

ماندم در این حوالیِ غمها چه می شود؟
در این شرایطی که‌ توانم گرفته شد

تا خاطرم رسید مراثیِ کربلا
ای وایِ دل که امانم گرفته شد

وقتی زدند عمّه ی مظلومه بر زمین
آوار شد زمین و زمانم گرفته شد

بر عمّه ی سه ساله ی من حرفِ بد زدند
حسّی غریب آمد و جانم گرفته شد

گودالِ قتلگاه دلم را شکسته است
با یک سری تمامِ بیانم گرفته شد

ای وای از اسارت و از زجرِ کوفیان
غیرت رسید و‌اشکِ روانم گرفته شد

از شامِ پُر بلا چه بگویم چها گذشت
از صحبتش عجیب دهانم‌ گرفته شد

بزمِ شراب و مجلسِ نامحرمانِ شهر
دیگر بس است نام و نشانم گرفته شد

 محسن راحت حق

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا