شعر شهادت حضرت رقيه (س)

بابای من

بعدِ تو دنیایی از آزار بود و دخترت
کینه‌های لشکری خونخوار بود و دخترت

روبرویم رقصِ یک نیزار بود و رأس تو
روبرویت یک بیابان خار بود و دخترت

در تمامِ این سفر شلاق بود و خواهرت
شرم، از زخمِ امانت‌دار بود و دخترت

چهره‌ام شد زخم‌بازاری پر از تیرِ نگاه
لحظه‌ای که چشمِ یک بازار بود و دخترت

در طوافم؛ استلامِ سنگ‌ها بود و سرت
نیزه‌دارِ کعبه‌ی سیّار بود و دخترت

پیکرم از ترسِ کابوسِ کنیزی آب شد
لحظه‌ای که صحبت از اصرار بود و دخترت

زخم‌هایم را شمردم؛ باز هم خوابم نبرد
نیمه‌شب‌ها؛ شب فقط بیدار بود و دخترت

شیشه‌ی بغضم شکست و جای کوهِ شانه‌ات
شانه‌های سنگی دیوار بود و دخترت

گرچه جانم بر لب آمد؛ زنده ماندم باز هم
آرزوی بوسه‌ی دیدار بود و دخترت

 رضا قاسمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا