شعر شهادت حضرت رقيه (س)
بابای من
خنده دشوار را بیمار می فهمد فقط
حال من را مرد دختردار می فهمد فقط
حنجرم در آتش خیمه پس از تو سوخته
حرف من را عمه از رفتار می فهمد فقط
چشم کم سو و زمین افتادنم را زیر پا
هرکسی که رفته در انظار می فهمد فقط
سختی کار مرا باآستین پاره ام
آنکسی که رد شد از بازار می فهمد فقط
طعنه ها و خنده های شمر و خولی یکطرف
زجر از حرف حساب، آزار می فهمد فقط
سینهء تنگ مرا با مُشت محکم خُرد کرد
درد پهلوی مرا دیوار میفهمد فقط
زخم بازوی مرا شلاق و کعب نیزه ها
تاول پای مرا هم خار میفهمد فقط
لکنتم زیر سر آن سرخ موی مست بود
علتش را آن جنایتکار میفهمد فقط
آمدی باسر دوباره بوسه بارانم کنی
چشم تار من همین مقدار می فهمد فقط
رضا دین پرور