باده ها سرمست چشم می فروش او شدند
موج ها غرق تلاطم از خروش او شدند
مجتبی زاده سکوت قبل رزمش محشر است
رعدها سرباز لبهای خموش او شدند
زهر نوشاندند براو جعده های نیزه دار
نیزه ها گریان جسم سبز پوش او شدند
قد و بالایش شبیه ساقی این دشت شد
تیغ های تشنه یعنی جرعه نوش او شدند
سخت جان داد و دل دلسنگها را آب کرد
سنگها گریه کنان سخت کوش او شدند
شعر لایوم کیومک خواند باپهلوی زخم
کوچه ها وصل به گودال از سروش اوشدند
روی نی ماه عسل می رفت داماد حسین
در کنارش عون و اکبر ساقدوش او شدند
محسن حنیفی