شعر مدح امام حسين (ع)
باز هم خورشید روی نیزه
خیمه ها در دست باد این سو به آنسو می شود
دشتها با دسـت غربــت باز جــارو می شـود
صبـح می آید ولی پیشانی اش رنگ غروب
کوچه در کوچه زمین غرق هـیاهو می شـود
مـاه می تابـد میان برکـه ای از زخـم وخـون
اشکها در دجله باز این رو و آن رو می شود
دسـتهایی سبـز افتادســت روی دوش خــاک
مَشـک آبی از تبــــش آشفته گیـسو می شـود
سجده بر محراب خون ساقی نهاده از عطش
گاه جاری خون زچشم و گه ز ابرو میشود
ماه ِخون است و شقایق گمشده در خون ماه
باز هم خورشـیـد روی نیزه پُِِرسـو می شـود
شرم دارم زین سخن اما حقیقـــــت ایـن بُوَد
آل پیغمبر اسیـــرقــــــوم بد خو می شـود
فاطمه خمسی