باز کن چشم ترت را که تنم میلرزد
حرف رفتن نزنی که بدنم میلرزد
لب اگر باز کنم من، سخنم میلرزد
رحم کن، پای تو دارد حسنم میلرزد
نکند فکر رهایی به سرت افتاده
نکند شوق پریدن به پرت افتاده
همسرت نیست اگر، دختر تو مانده پدر
مثل پروانه به دور سر تو مانده، پدر
حسرت دست نوازشگر تو مانده پدر
بر دلم، داغ شب آخر تو مانده پدر
خواندم از چشم تو که میل به مادر کردی
هوس خوردن یک جام ز کوثر کردی
اندک اندک غم پرواز تو باور کردم
یک دل سیر نگاهت دم آخر کردم
گریه بر زردیِ روی تو و بستر کردم
یاد آن میخ در و کوچه و مادر کردم
عمق زخم سر تو آمده پای ابرو
میکند زخم سرت گریه به زخم پهلو
آتشِ داغ تو بر جانِ نگاهم کردند
تو چه گفتی؟ که همه خانه نگاهم کردند
با اباالفضل غریبانه نگاهم کردند
همه با غیرت مردانه نگاهم کردند
در دل خویش برای غم من زار زدی
حرفهایی ز سر کوچه و بازار زدی؟
اغلب شهر هواخواه شب قَد قُتِلند
کوفیان مشتریِ بی ادب خاک و گِلند
سنگها سنگ دلِ سنگ دلِ سنگ دلند
دخترانت سر بازار تماماً خجلند
همه را من ز دو چشم تر تو میخوانم
تو نگو! مادر من گفته، خودم میدانم
محمد کیخسروی