بس که از مهرت جنون در کار مجنون ریخته
کاسه کاسه از دو چشمش خون به هامون ریخته
هر کجا روید نهالی برگ و بارش حیدری است
بذر مهرت را خدا در جان گردون ریخته
عارفان در خاک تو افتاده و آقا شدند
بی تو نرخ عالمان حتی فلاطون ریخته
مهر تو بالاترین سرمایهء عمر من است
حق به پایم از ولایت گنج قارون ریخته
شاعران وامانده در اوصاف قَدرَت بس ز تو
در دل هر ذره ای دریای مضمون ریخته
بحر سرخی ساختی از ناکثین روز جمل
تا کجا شمشیر عدل آسای تو خون ریخته؟
بر ضریحت نقش انگور است و زین جوش خموش
عاشقان دانند می صد کاسه بیرون ریخته
داریوش جعفری