بنت الحیدر
نبود غیر خدا در دل خداجویش
نگفت جز سخن حق لسان حق گویش
به ذوالفقار دو دم هیچ احتیاج نداشت
هلاک “اُسکتوا”یش دشمنان ترسویش
اگر چه بود معطر به عطر کوثر لیک
حرام شد به حرامی شنفتن بویش
دعاش جعفرطیار کرده هرکس که
غلام خانه ی عبدالله ست و بانویش
کشند خاک درش را به چشم مجتهدان
شوند مرجع تقلید ها سگ کویش
به خاکبوسی این در “ندیم” سرور شد
زبان نوکری اش شد زبان اردویش
ارادت کم من در نگاه او کم نیست
زیاد بار مرا می کشد ترازویش
تمام عمر ز داغش زدم به سینه ی خود
سیاه کرده تنم را سپیدی مویش
میان روضه ی او مو سپید خواهم کرد
قسم به روی کبودش قسم به گیسویش
فدای صحن حیاطش که شد حسینیه اش
و میزند خود جبرییل آب و جارویش
بساط روضه ی زینب شبی نشد تعطیل
مرا کشد به تلاطم همان تکاپویش
بلای جان ولی را به جان خود بخرد
کسی که حضرت صدیقه است الگویش
شبیه مادر پهلو شکسته اش بشود
همین که دست بگیرد به روی پهلویش
گرفت تا پر چادر به پای او افتاد
نمانده بود عقیله رمق به زانویش
شبیه بود به حیدر شبیه تر هم شد
همین که سنگ رسید و شکست ابرویش
چه گریه دار که یک سال و نیم میگذرد
هنوز رد طناب است روی بازویش
سراغ “زینتی” اش را کسی گرفت اگر
بگو که دست زن خولی است النگویش
علیرضا خاکساری