شعر شهادت اميرالمومنين (ع)

به هجرانت دچارم من

نمیدانم چه کردم که به هجرانت دچارم من
میان میکده هستم ولی بی اختیارم من

نمیدانم کجابودم، به کی گفتم دعایم کن
فقط آنقدر میدانم بجز تو کس ندارم من

خبردارم پریشانی ز دست این گناهانم
خبر داری پشیمانم خراب روزگارم من؟

نه بار و توشه آوردم، نه ظرف خالی آوردم
دو تا دست تهی دارم، ولی با اعتبارم من

گدایت نیمه شب دور و بر این خانه می آید
علی جان باز کن در را، بیا چشم انتظارم من

شنیدم بعد مرگم می بری روح مرا باخود
شنیدم دوستم داری که با تو همجوارم من

علی جان بوترابی و یداللهی که از اول
مرا از گل در آوردی ولی گرد و غبارم من

مرا از کعبه راندند و گمان کردند دلگیرم
چه بهتر به بیابان نجف سر میگذارم من

بغل کردی مرا یک شب، ضریحت را بغل کردم
از انگور تو خوردم که خرابم من خمارم من

توئی ممسوس ذات الله و ذات پنج تن حیدر
علی محتاج ذات اقدس تو بیشمارم من

میان سجدهء زهرا تجلی میکند اسمت
در انوارت نمی بینم بجز پروردگارم من

فقط سربند یازهرا به سربستی شب معراج
که مدهوش شمیم آن شهید بی مزارم من

به اذن فاطمه، دست مرا فوراً گرفت ارباب
به الطاف حسین بی سرت امیّدوارم من

شنیدم مادرش می گفت عزیزم سخت جان دادی
کسی آبت نداد اینجا بنیّ بیقرارم من

ز خیمه خواهرش می آمد و بر سر زنان می گفت
به زحمت نیزه ها را بر تن تو می شمارم من

تو افتادی به روی خاک و صد پاره شدی اینجا
تو را جمعت کنم با چه؟ ببین در انکسارم من

صدای نیزه داران و حرامی ها به گوشم خورد
میان این همه غوغا ببین در اقتدارم من

رضا دین پرور

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا