شعر مناجات با خدا

بی آبرو و خطاکارم

دوباره دست به روی سر گدا بکشید
دوباره پرده به روی گناه ما بکشید

بی آبرو و خطاکار و مست عصیانم
کشان کشان دل من را سوی خدا بکشید

تمام زندگیم را گناه پُر کرده
دوباره بندگیم را به ابتدا بکشید

خجالت از روی مهدی کشیدم و گفتم
بنا نبوده که جور مرا شما بکشید

اگر ببیند علی خیلی آبروریزی است
حسابِ بی سر و پا، بی سر و صدا بکشید

کنار دشمن زهرا مرا نسوزانید
مسیر آتش مان را جدا جدا بکشید

بهشت را به رفیقان آشنا بدهید
غریبه را به سوی مشهدالرضا بکشید

کنار سفرهء مهمانی خدا امسال
برای سائل درمانده هم غذا بکشید

مریض گریه ام و تشنهء سبوی حسین
به خشکی لب من خاک کربلا بکشید

جنازه ام به زمین ماند جان مادرتان…
مرا حوالی شش گوشه زیر پا بکشید

به زیر چکمه صدایی گرفته می گوید:
از این دهان پُر از خاک، نیزه را بکشید

به دستِ بی رمقم اینقدر لگد نزنید
ز دستِ بی رمقِ پیرمرد عصا بکشید

رضا دین پرور

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا