تیغ ابروی تو
شوق پرواز ندارم که پری قرض کنم
جز تو سودای که دارم که سری قرض کنم؟
تیغ ابروی تو با پنبه چو سر می برّد
حاجتی نیست کلاه و سپری قرض کنم
ناز بسیار تو خون کرد دل ما را؛ پس
چاره ای نیست جز اینکه جگری قرض کنم
چشم آلوده ما دیده ی شه بینی نیست
نذر دیدار تو باید نظری قرض کنم
جهت عرض ارادت به کریمان باید
از همه آبروی بیشتری قرض کنم
نَسَبت را: پسر حضرت حیدر خواندند
از ازل نام تو را حضرت شَبَّر خوانند
می اگر از خم چشم تو فراهم بشود
باز هم لحظه ی سرپیچی آدم بشود
پیش حُسن حسن آل محمد چه عجب
قامت یوسف همچون مه اگر خم بشود
حق استادی بابات به عیسی باقی است
خادم مادر تو حضرت مریم بشود
سر از اسلام یهودی شده در می آرم
سایه لطفت اگر از سر من کم بشود
بی غضب رد شدنت ترس به جانم انداخت
وای اگر لشکر ابروی تو درهم بشود
بــلا از گــــدا و دوا بــــا کـــریــــــم
روا مــــی شــود هـر دعـــا با کریم
اگر کیسه ی عبد و مولا یکی ست
“نــــداری” نــداریــم مـا بــا کـریـــم
محمد کاظمی نیا