شعر شهادت امام هادی (ع)

جانم امام هادی

شاه تبعیدی و بی خادم و بی دربارم
چه کنم خسته‌ام و بی کسم و بی یارم

بیشتر از دو دهه هست که دور از وطنم
بند در سامره ام ساکن بالاجبارم

به هدایت نرسد هرکه زما رو گرداند
هادی ام حیف کشیدند به ابر تارم

پسر شیرم وبین قفس شیرم بُرد
آه نشناخت مرا والیِ بد کردارم

عرش و فرش است گدایم به که گویم ظالم
به گداخانه مرا برد که سازد خوارم

بد نکردم به کسی زهر بکامم دادند
اشک پاییز درآمد بر این رخسارم

دشمن از کینه و از ترس شبیخونم زد
به حرم‌خانه و سجادهءاستغفارم

قصد آتش زدن خانه من را کردند
گاه‌وبیگاه نمودند مرا احضارم

هر زمان برد مرا، ناله‌ی من مادر بود
چکنم سیّدم و یاد در و دیوارم

به خدا مادر ما زیر لگد گیر افتاد

روضهءمحسن و در کرده مرا بیمارم

تا که تحقیر شوم بزم شرابم بردند
چه کنم یار ندارم چه کنم ناچارم

وسط بزم شراب از غم زینب مُردم
داد یاد لب و آن چوب مرا آزارم

بین آن معرکه با چشم به عباسش گفت
تا کجاها که رسیده‌است پس‌از تو کارم

سرخ‌مویِ عربی دختری از مارا خواست
تا ابد زخمی آن صحبت ناهنجارم

اشهد لحظه‌ی موتم شده ای وای حسین
یاد آن طشت طلا جان به خدا بسپارم

مجتبی صمدی شهاب

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا