از اهل منبر این روایت را شنیدم
در روضه ی غربت به این مطلب رسیدم
و حاصل کل خدائی خداوند
دو مصرع شعر خدا در اولین بند
از انبیاء غیر از پیمبر,در جهان سر
شیرین برای فاطمه چون جان حیدر
در کودکی بودند روزی در رقابت
با این دو معنای رقابت,شد رفاقت
ناگاه زهرا دید بابایش فراوان
ذکرش شده جانم حسن,جانم حسن جان
زهرا که عالم بود بر کار پیمبر
پرسید از بابای خود با دیده ی تر
بابا چرا احسنت گفتی دلبرم را
تحسین نکردی دلبر کوچکترم را
اشک پیمبر شد روان از حرف زهرا
فرمود دیدم از زمین تا عرش اعلا
حتی خودت حتی علی حتی خداوند
حتی تمام انبیاء با اشک و لبخند
از فرط شادی قلبشان در شور و شین است
بر روی لب هاشان همه جانم حسین است
دیدم حسن مانده غریب انگار این سان
جای همه گفتم خودم جانم حسن جان
محسن صرامی