هم آسمانها هم زمین باشد به فرمانت
جان جهان هستی و جان من به قربانت
من آن یتیمی که اسیر مادری توست
من آن فقیرِ تا ابد در حسرتِ نانت
پیداست هرگزنیست در درک بشر قدری
فهمیدن شان تو و اوصاف پنهانت
کوری چشم دختران فتنه و آشوب
بوده پیمبر صبح و ظهر و شب ثناخوانت
خودرا میان باغ فردوس خدا دیده
هروقت پیغمبر زده بوسه به دستانت
تو کیستی؟ که جز نبی و مرتضی شخصی
سر در نیاورده هنوز از عمق ایمانت
تا پای جان میخواستی یار علی باشی
هم خواستی هم اینکه ماندی پای پیمانت
در کوچه ها یا پشت در حرف از ولایت بود
که لحظه ای خالی نشد آنروز میدانت
نفرین کنی چیزی نمیماند از این دنیا
عالم به هم میریزد از حال پریشانت
با اینکه زخمی غلاف و میخ در بودی
بر جان دشمن زخم میزد نطق بُرّانت
طاقت ندارد گریه ات را شهر پیغمبر
باید بباری بی صدا در بیت الاحزانت
وقتی سلامش را جوابی نیست دراین شهر
دلگرمی مولاست آوای علی جانت
درد علی را بیشتر از پیش خواهد کرد
وقتی که مرگت را بخواهی جای درمانت
هر روز میگوید به تو..جان علی، زهرا
حرف از جدایی ها مزن دستم به دامانت
احمد جواد نوآبادی