هر کس جواز اشک گرفته ز محضرش
احساس می کند که نشسته برابرش
بیچاره آن کسی که در این شهر نا امید
مهر حسین پانگرفته است در سرش
نوکر نبوده ای که ببینی چه عالمی ست
عالم ندیده شاه منش تر ز نوکرش
خوردیم خاک صحنه ی هیأت تمام عمر
تا پر کنیم نقش سیاهی لشکرش
از درس و بحث وا نشده بر دلم دری
آموختم هر آنچه که دارم ز منبرش
کافی ست پا به خیمه گذارد زهیرِ دل
تا چون حبیبِ جان به درآید ز محضرش
رحمت به عمر پیر غلامی که وقت مرگ
بوی حسین می وزد از عطر بسترش
آن شاعری که شعر حسینی نگفته است
حرف حساب نیست به اوراق دفترش
آن شاعری رسیده به درک حضور که
جای سله گرفته از او شعر دیگرش
دیدم لهوف ضجه زده این حروف را:
حتی به ساربان چه کرم کرده پیکرش
حسن کردی