به عرش…مَجمر و اسپند , از زمین ببرید
به خاک , سجده ی شکرانه از جبین ببرید
به کافران و مجوسان , خبر ز دین ببرید
خبر به محضرِ ارباب , اینچنین ببرید:
خدا برای تو پشت و پناه آورده
برای کرب و بلایت سپاه آورده
مبارک است حسین جان ظهورِ خواهرتان
مبارک است , فدای دل منورتان
نشسته خنده ی شوقی به روی مادرتان
خدا دوباره عطا کرد , حوض کوثرتان
چه دختری که سراپا جمال فاطمه است
به رسمِ عفت و عصمت مثال فاطمه است
رشیده ای است علی وار و حیدری منسب
عقیله ای است که دارد برای خود مکتب
نشان و مُهرِ قبولی و حافظِ مذهب
که شَصت و نُه نفس و یک نفس فقط زینب
خدا به حضرت حیدر چه زینتی داده
به کوثرش ز ابهت چه هیبتی داده
حسین خواهر خود را به روی دست گرفت
تمام باور خود را به روی دست گرفت
جمال مادر خود را به روی دست گرفت
و یار و یاور خود را به روی دست گرفت
گل از گلِ رخِ خواهر به یک نگاه شکفت
ستاره ای به شبی تیره و سیاه شکفت
گره زدند دلش را , همیشه با ارباب
از این بعد و از اینجا , همیشه با ارباب
میان سختی دنیا , همیشه با ارباب
چه روزها و چه شب ها , همیشه با ارباب
خدا کند که همیشه قرارِ هم باشند
همیشه و همه جا در کنار هم باشند
ولی بناست ببیند عذاب فردا را
بناست تا که ببیند غروب دنیا را
بدون همسفرش , جاده های صحرا را
به روی نیزه سرِ یادگار زهرا را
“سری به نیزه بلند است در برابر او
خدا کند که نباشد سر برادر او”
پوریا باقری