شعر شهادت حضرت علی اصغر (ع)

حسینی زاده هستی

حسینی زاده هستی شیوه ی اعجاز میدانی
بگو با حنجرت قدری به ما اسرار پنهانی

گلویت راه شیری و سه جرعه تیر قادر نیست
که روی کهکشان را خط بیاندازد به آسانی

تبارت آفتاب است و زلال رود و بارانی
بهاران را نشان دادی درآن عصر زمستانی

کجای این جهان دیدند یک لشکر به یکباره
ز نوزادی بیاموزد چنین رسم مسلمانی

علی الظاهر تو نوزادی، ولیکن یک ولی الله
که می‌بردند نامت را علی جویان به حیرانی

تو روح عدلی و حقا توانستی به نای حق
ستون کاخ ظلمت را چنان زینب بلرزانی

جهان سر درگریبان برده و خورشید تاریک است
چرا که روی نیزه میرود آیات ربانی

تو و سرنیزه ها و باز تکرار جسارت ها
ملائک با تو میگریند وقتی روضه‌ میخوانی

از آن نیزه که وا کرده گلوگاه تو را با زور
دو خط روضه بخوان تا چشم عالم را بِگریانی

لب از لب باز کن ای آخرین سرباز ثارالله
که مادر جان به لب شد تا که شاید لب بجنبانی

گرفتی با دمِ لالا یی تیر و کمان سامان
پس از داغ تو مادر را نه سر ماند و نه سامانی

میان رفتن و ماندن چقدر این پا و آن پا کرد
پس از داغ تو بابا مانده و یک دشت حیرانی

نشد زیر عبا پنهان کند این شرمساری را
تو آن بغضی که بین خاک هم پنهان نمی مانی

رقیه در دلش مانده که کِی باشد در آغوشش
کمی بازی کند با تو که تو او را بخندانی

خوشی ها شد حرام مادرتو بعد از آن روزِ
تلظی کردنت در ساحل دریای طوفانی

شگفتا که شگفت آورترین نوزاد تاریخی
دریغ از عمر کوتاهت شگفت ازبغض طولانی

دلی که بی تو میماند بیابان است میخشکد
نگاهت نور مهتاب است دریک شام بارانی

شبیه بادسرگردان،میان صحن میچرخم
و میگویم به آنهایی که می آیند مهمانی

گدای کربلا بودن شرف دارد به اربابی
بیا مسکین در این خانه که پشت در نمیمانی

بیا که سفره احسان در این بیت الکرم پهن است
چه خوانی وچه احسانی چه روزی فراوانی

منم آنکه کریمی چون تو را دارد و تو آنی
که دستم را گرفتی بارها در کمتر از آنی

پریشانم پریشان هوای کربلای تو
زیارت هست پایان دل انگیز پریشانی

 منصوره محمدی مزینان

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا