حسین جان
این سلام بار آخره منه
غصه خوردن واسه دختره منه
چش به راهتم که از راه برسی
روی میخ دروازه سره منه
اونی که فدات شده منم منم
پره خونه پره خونه دهنم
فدای سرت تو غصه نخوری
قصابا روی قناره زدنم
حال و روز چشم من بارونیه
دندونام شکسته لبهام خونیه
پذیراییشون با تیر و نیزه بود
به رقیه گفتی که مهمونیه؟
بگو که النگوشو دربیاره
اینجا اومدن با زن خطر داره
تو رو به ارواح مادرت نذار
روضه ها باز برسه به گوشواره
تویی که ماه شب تارم شدی
تویی که همه کس و کارم شدی
هر کی و میاری اصغر و نیار
شنیدن تازه پسردارم شدی
کارم از گریه و زاری رد میشه
تو دلم غصه ها بی عدد میشه
زنای جراحشونم اومدن…
علی اکبر و بیاری بد میشه
نیا تا غصه ، تا ناکجا نره
نیا تا روضه ، تا کربلا نره
نیا بی پسر نشه ام بنین
قمر از پهلو رو نیزه ها نره
نیاری با خودت انگشتراتو
نیاری با قافله دختراتو
میدونم بنده جونت به جونشون
جون مسلم نیاری خواهراتو
قصه آخرش یه گوداله فقط
توی گودی تن بی حاله فقط
مویی که بی وضو شونه نشده
زیر اسبا حالا پاماله فقط
اونی که پیچیده بوش سره توعه
نیزه رفته تو گلوش سره توعه
روی میخ دروازه سره منه
روی نیزه رو به روش سره توعه
علیرضا وفایی خیال