حضرت عشق
قلم به دست شدم بعد مدتی بانو
بگویم از تو و از شان شوکتى بانو
قلم بدست شدم تا فضائلت گویم
بگویم از تو که دریاى رحمتى بانو
به نام نامى زینب به نام حضرت عشق
قسم به ذکر جلاله قیامتى بانو
نوشتم اسم تورا و قلم به خود لرزید
چه اقتدار عظیم و ابهتى بانو
همیشه نام تو با اشک من عجین بوده
ندارد این دل آشفته قیمتى بانو
به سجده پاى تو افتاده ام ولى ناگاه
فداى نام تو اى دختر ولى الله
خداى عز و جل همدمِ دقایق توست
کلام حیدر کرار نطق ناطق توست
غبار چادر تو زینت حجاب شماست
سر شکسته ى توگوشه ى حقایق توست
تمام عالم و آدم هلاکه اربابند
خوشا به حال تویى که حسین عاشق توست
امیر کرب و بلا بوده اى تو بعد حسین
ریاست حرم عشق از سوابق توست
به خطبه هاى شما افتخار باید کرد
به خطبه اى که نشان از کلام صادق توست
خدا نگیرد از این دل تورا و لطفت را
ندیده ایم به جز دست تو محبت را
چگونه مدحتتان را حساب باید کرد
چرا که مدح تورا صد کتاب باید کرد
عقیده ى تو بر این بود با کلام فصیح
که شام را سر دشمن خراب باید کرد
چنان به معرکه هاشان تو حیدرى کردى
تو را خودِ خودِ مولا خطاب باید کرد
طلوع نور رخت آنچنان جهانگیر است
که شمس حضرت حق را جواب باید کرد
دعاى آنکه خدارا به تو قسم داده
به حرمت قسمش مستجاب باید کرد
تمام ایل و تبارم فداى تو بانو
منم گداى گداى گداى تو بانو
مقام و مرتبت تو کم از پیمبر نیست
کسى شبیه تو با مادرت برابر نیست
خدا کند که مرا از قلم نیندازى
به روز حشر که جز تو پناه دیگر نیست
کریمىِ تو یقین ارث از حسن دارد
از او کسى به سخاوت معتبر تر نیست
براى هر سه برادر تو خواهرى کردى
چه خواهرى که مثالت درعالم ذر نیست
گریز شعر من اما اذان عاشوراست
بگو چرا خبرى از علىِ اکبر نیست؟
ببخش حال مرا..بین این قوافى نیست
هزآنچه گفته ام از تو هنوز کافى نیست
براى تو دو سه خطى بگویم از دل و جان
دو باره حرف على شد!ببار اى باران
خدا براى کسى اینچنین نیارد که
پسر به خاک و پدر در مقابلش حیران
صدا به خیمه رسیده بیاید اهل حرم
حسین چاره ندارد شده ست سرگردان
علىِ اکبر رعنا شده على اصغر
تنش چو برگ درختان زرد در آبان
حسین ناله زنان گفت با تو اى خواهر
کمک کن و على ام را به خیمه برگردان
حسین ماند و خجالت حسین مانده و غم
حسین ماند و تو و لشکرى ز نامحرم
آرمان صائمی