حیدری دوباره
رسیده پیغمبری دوباره
به عاشقان دلبری دوباره
امیری و سروری دوباره
ادامهی کوثری دوباره
چه گویمش؟ حیدری دوباره
و فاتح خیبری دوباره
نه احمدی و نه حیدری تو
شعاعِ “الله اکبری” تو
حسین شد مستِ شهد کامت
ملائکه در صفِ سلامت
صنوبر است این و یا که قامت
چه قامتی! پا به سر قیامت
ببر که جانم بهای جامت
فدای چشمت فدای نامت
تو همنشین ستارههایی
اذان سبز منارههایی
تو بر وجود خدا دلیلی
ذبیحِ لب تشنهی خلیلی
تو اذنِ پروازِ جبرئیلی
تو کوثری و تو سلسبیلی
بدون همتا و بیبدیلی
از ایل بارانی و اصیلی
تجلیِ سرمدی به قرآن
“علی” ولی “احمدی” به قرآن
از عقلم امشب خبر ندارم
به جز دل در به در ندارم
پرندهام بال و پر ندارم
بدون عشقت ثمر ندارم
به جز به دستت نظر ندارم
سر از در خانه بر ندارم
نهال دل را کجا بکارم؟
منی که جز تو کسی ندارم
امان که روزی تو بین صحرا
تنت شد از کینه ارباً اربا
به خاک افتاد سرو رعنا
صدای خنده صدای اعدا
و ناتوان زانوان آقا
رسید عمه به داد بابا
تمام صحرا پر از تن توست
و خون بابا به گردن توست
تو را به چشمان خود کشید و
یکی یکی بر عبات چید و
از این جهان بیتو دل برید و
شهادتش را به چشم دید و
صدا زد از خیمه نا امید و
به قتلگاه عمهات رسید و
شکست از داغ رفتن تو
هزار چشمه شده تن تو
محمد بختیاری