خبری بین شهر پیچیده
خبری بین شهر پیچیده
مژده,”بابای آفتاب” آمد
فاطمه مادرانه می خندد
حسن از نسل بوتراب آمد
در مدینه به یمن مقدم او
کهکشان ها ستاره می ریزند
ماه و خورشید و زهره و ناهید
مات این چهره ی دل انگیزند
انس و جن و ملائکه امشب
همه بر خوان عشق مهمانند
ملک وحی و حضرت خاتم
آیه ی” وَإِن یَکَاد…” می خوانند .
شور لبخند های شیرینش
شرح و تفسیر سوره ی “عسل” است
و مضامین چشم زیبایش
مملو از عاشقانه و غزل است
پایتخت قبیله ی عشق است
خانه ی کوچک امام دهم
نور خیرات می کنند اینجا
کوچه ی گل,پلاک یازدهم
از سر شب جناب آیینه
خلعت آسمان به تن پوشید
با تمام فرشته های خدا
باده از ساغر حسن نوشید .
باده از ساغری که هر جرعه
طعم “انگور عسکری” دارد
صحن میخانه ها شلوغ شده
ساقی از عرش مشتری دارد
یک بیابان به نام سامرا
با قدوم بهار گلشن شد
وارد”سُرَّ من رَآی” گشت و*
چشم این خاک تیره روشن شد
سامرا با حضور این آقا
مرکز رسمی کرامات است
پشت این در,گدای کاهل هم
تا ابد, شامل عنایات است….
محمد جواد مهدوی
*نام شهر سامرا در اصل «سُرَّ من رَآی» بوده است یعنی « هرکه آن را ببیند شاد می شود»