محمد جواد مهدوی

ای حبیب خدا

روزی از روزهای ماه ربیع
تن سرد زمین بهاری شد
بین هر سوره، پای هر “جنت”
آیه در آیه “نهر” جاری شد

روضه جانسوز حضرت زهرا (س)

هیجده سال داشت اما حیف, گیسوانش سفید شد مادر

چقدر روزهای پایانی دردهایش شدید شد مادر

رد شد از بین چادر خاکیش , تندبادی ز تازیانهء غم

بعد از آن ضربه های پی در پی , سرو قدش چو بید شد مادر

شاهراه مدینه

السلام علیکِ یا زینب
نام او بهترین سرآغاز است
خبر آورده اند از امشب
در میخانه تا ابد باز است

خبری بین شهر پیچیده

خبری بین شهر پیچیده
مژده,”بابای آفتاب” آمد
فاطمه مادرانه می خندد
حسن از نسل بوتراب آمد

چقدر سخت کشیدی نفس آخر را

چقدر سخت کشیدی نفس آخر را
ریختی در وسط معرکه بال و پر را

یادگار پدر خاک,به خاک افتادی
رنگ تکرار زدی خاطرهء مادر را

شروع تلخ ترین لحظهء تلاقی بود

شروع تلخ ترین لحظهء تلاقی بود
تمام معرکه مبهوت اتفاقی بود

زمین دوباره شد آبستن حوادث شوم
زمان گدازه ای از آتش فراقی بود

دکمه بازگشت به بالا