دارم به لب نوا ، برگرد
به روی دارم و دارم به لب نوا ، برگرد
اگر چه نامه نوشتم بیا ، میا ، برگرد
دو دست بسته ، لب پاره ، دیده گریان
همه به ناله بگویند ، یکصدا ، برگرد
به غیر سنگ لب بام و تیغ و نیزه و تیر
غریبه اند همه ، نیست آشنا برگرد
مدینه باز در این کوفه می شود تکرار
دوباره فاطمه ای بین کوچه ها ، برگرد
میا که حرمله با تیر ، بر سر دوشت
زند به حنجر شش ماهه ، بی هوا ، برگرد
سنان به دست ، همه اهل کوفه همدستند
کنند دست علمدار تو جدا ، برگرد
میا که سهم سرت سنگ می شود اینجا
و اجر قاری قرآن شود ادا ، برگرد
بلند مرتبه شاهی و ترسم از این است
تنت به خاک بیابان شود رها ، برگرد
به تازیانه جدا می کنند در گودال
ز جسم بی سر تو ، دختر تو را ، برگرد
میا که پیرهن کهنه میشود غارت
و نیست بر تو کفن غیر بوریا برگرد
میار زینب خود را ، و گرنه می گردد
به کوفه همسفر شمر بی حیا ، برگرد
به روی دارم و این است حرف آخر من
میا به کوفه، در این شهر بی وفا ، برگرد
علی سلطانی