داغدار محسن
بیخیالِ تمام این دنیا
بیخیالِ تمام دشمن ها
ما عمل میکنیم بر حکمِ
خاندان و سلاله ی زهرا
این لباسِ عزا برای ما
دل بخواهی و گاه گاهی نیست
ما عزادارِ فاطمه هستیم
جز صراطِ علی که راهی نیست
ما به فرموده ی امامِ خود
هشت روز دگر عزاداریم
بعد ماه صفر , ز داغ آن
کوچه و میخِ در عزاداریم
بخدا روزهای سختی بود
مادرم داغدار بابا بود
هیزم و کوچه و حرامی ها…
پشتِ در , نور چشم مولا بود
آتش و دود و بی حیایی ها
داشت انگار پر خطر میشد
گوشه ی دربِ خانه ی مولا
داشت انگار شعله ور میشد
با لگد زد به دَر , که دَر افتاد
مادرم داشت , دست و پا میزد
او به جای علی و دخترها
فضه را دائما صدا میزد
بار او شیشه بود ای مردم…
شیشه از دستِ مادرم افتاد
با زمین خوردنش کنارِ در
ثلثِ ساداتِ این حرم افتاد
وسطِ خانه ی “رسول الله”
روزِ محشر به پا شده انگار
خوب تر که نگاه میکردند
لخته خونی نشسته بر دیوار
مادرم را به هوش آوردند
بی قرارِ امامِ دنیا بود…
رو به فضه به گریه هی میگفت:
“فضه , مولای من چه تنها بود”
او دوید و گرفت حیدر را
فاطمه دیگر از صدا افتاد
دشمنان را زمین زد اما زود…
با غلافی ز دست و پا افتاد
آه مردم همه به گوش هستید؟
این فقط قسمتی از این درد است
هرکسی داغدارِ محسن بود
“بخدا مَردتر زِ هر مَرد است”
پوریا باقری