دامان کریم
ترسی از فقر ندارند گدایان کریم
دست خالی نروند از در احسان کریم
حاجت خواسته را چند برابر داده است
طیب الله به این لطف دو چندان کریم
کاظمینی نشدیم و دلمان هم پر بود
بار بستیم سوی شاه خراسان کریم
بی نیاز از همه ام تا که رضا را دارم
به قسم های خداوند, به قرآن کریم
طلب رزق نکردیم ز دربار کسی
نان هر سفره حرام است مگر نان کریم
هر کسی وقت مناجات ضریحی دارد
دست ما نیز رسیده است به دامان کریم
نا امیدم مکنید از کرمش فرض کنید
باز بدکاره ای امشب شده مهمان کریم
گر چه خوب است شود شیعه بلا گردانش
سپر درد و بلای همه شد جان کریم
ظاهرش «فقر» ولی باطن او عین «غنا»ست
ترسی از فقر ندارند گدایان کریم
مثل یک تکه عبا روی زمین است تنش
آن قدر حال ندارد که نیفتد بدنش
جا به جا گر نشود سلسله, بد می چسبد
آن چنانی که محال است دگر وا شدنش
نفسش وقت مناجات چه اعجازی داشت
زن بدکاره به یک باره عوض شد سخنش
آه! مانند گلیمی چقدر پا خورده
بی سبب نیست اگر پاره شده پیرهنش
از کلیم اللَّهی حضرت ما کم نشود
گر چه هر دفعه بیاید بزند بر دهنش
به رگ غیرت این مرد فقط دست مزن
بعد از آن هر چه که خواهی بزنی اش, بزنش
بستنش نیز برایش به خدا فایده داشت
مدد سلسله ها بود نمی ریخت تنش
با چنین وضع کفن کردن او پس سخت است
آه, آه, از پسرش, آه, ز وقت کفنش
آه! هر چند غل جامعه بر پیکر داشت
بر تنش باغ گل لاله و نیلوفر داشت
مثل گودال دچار کمیِ جا شده بود
فرقش این بود فقط سایه ی بالا سر داشت
زحمت چکمه ی سنگین کسی را نکشید
یعنی پامال نشد تا نفس آخر داشت
لطف زنجیر همین بود که عریان نشود
هر چه هم بود ولی پیرهنی در بر داشت
دختری داشت ولی روسری اش دست نخورد
دختری داشت ولی دختر او معجر داشت
یک نفر کشته شد و هفت کفن آوردند
پاره هم می شد اگر, یک کفن دیگر داشت
السلام ای بدن بی کفن کربلا
سوره ی یوسف بی پیرهن کربلا
علی اکبر لطیفیان