شعر ولادت حضرت رقيه (س)

دختر سلطان کربلا

دختر سلطان کربلا

نسیمی آمد و درهای آسمان وا شد
در آسمان مدینه ستاره پیدا شد
همینکه غنچه‌ی یاسی دگر شکوفا شد
خبر رسید دوباره حسین بابا شد

سحر شد و شرف‌الشمسی از سما آمد
رقیه دختر سلطان کربلا آمد

عروس فاطمه این بار دختر آورده
برای حضرت صدیقه کوثر آورده
چه کوثری, چه بگویم چه گوهر آورده
برای حضرت ارباب, نوبر آورده
دهید مژده که نوری ز کبریا آمد
رقیه دختر سلطان کربلا آمد

لباس پولکیِ این بنفشه الماس است
و عطر و بوی تنش از عصاره ی یاس است
شبیه فاطمه این نازدانه حساس است
و در شگفتی‌اش این بس, عموش عباس است
بشیری آمد و گفتا گل خدا آمد
رقیه دختر سلطان کربلا آمد

به روی دست اباالفضل تا تبسم کرد
فرات, از هیجان در خودش تلاطم کرد
کبوتری به مناره شد و ترنم کرد
فرشته دور و برش, دست و پای خود گم کرد
حسین را گلی از باغ هل‌اتی آمد
رقیه دختر سلطان کربلا آمد

کشیده پای لبش قطره قطره دریا را
اسیر خویش نموده وجود سقا را
نوشته‌اند به پایش نگاه زهرا را
و زنده کرد به یک یاحسین, دنیا را
برای تهنیت از عرش, مرتضی آمد
رقیه دختر سلطان کربلا آمد

نگینِ شمسیِ انگشتر علمدار است
کنار حضرت ارباب, گرم اذکار است
علیِ اکبر لیلا بر او گرفتار است
جمال حضرت زهرا در او پدیدار است
ستاره‌ی شب تاریک نینوا آمد
رقیه دختر سلطان کربلا آمد

چه قدر غنچه‌ی لبهای او عسل دارد
گرفته شاخه‌ای از یاس و در بغل دارد
که گفته دختر ارباب ما بدل دارد ؟
به زیر هر قدمش کوهی از زُهَل دارد
کسی به شکل بشر با فرشته‌ها آمد
رقیه دختر سلطان کربلا آمد

کلام و حرف خدا بوده ذکر آغازش
همیشه و همه جا بوده عمه هم‌رازش
حسین, از دل و جان می‌خرد به دل نازش
به روی دوش ابالفضل اوج پروازش
بهشت گفت, بهشت من از کجا آمد؟
رقیه دختر سلطان کربلا آمد

  رضا باقریان

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا