شعر شهادت حضرت رقيه (س)

دختر غم زده

دختر غم زده خرابه هام
آرزویی ندارم غیر بابام
می‌خوام امشب تا سحر صدات کنم
ولی لکنت افتاده توی صدام


من که تو آغوش تو می‌خوابیدم
قبل خواب باید تورو می بوسیدم
حالا سر به روی خاکا می‌زارم
دیدنت تو خوابه تنها امیدم

اگه من پرم شکست بابا فدات
چشامم نمی‌بینه فدا چشات
پر زخمم ولی من یه درد دارم
بابایی خیلی دلم تنگ برات

روی خاکا بابایی کشیدمت
خم شدم یه دل سیر بوسیدمت
تموم غصه من همین شده
وقتی رفتی خواب بودم ندیدمت

رفتی و با سیلی از خواب پریدم
نفسم بند اومد از بس دویدم
تا صدات زدم بابا منو زدن
پناهی جز عمه زینب ندیدم

بابا کل حرم و آتیش سوزوند
چادر خواهرمو آتیش سوزوند
اگه شونه نمیشه موی سرم
معجر رو سرمو آتیش سوزوند

گل سر دیگه برا موهام نخر
دیگه خلخال واسه پاهام نخر
لاله گوشم ببین زخمی شده
گوشواره بابا دیگه برام نخر

من که بودم روز آهوی حرم
نمیتونم دیگه حتی راه برم
همش از قافله ها جا میمونم
تازیونه می رسه تا ببرم

بابایی بال و پرم درد می‌کنه
زخمای چشم ترم درد می‌کنه
از شبی که افتادم از رو ناقه
هنوزم موی سرم درد می کنه

مثل شمعی پیکر من آب شده
صورتم با زخم سیلی قاب شده
مثل مادرت که بی هوا زدن
بی هوا زدن تو این جا باب شده

شبی که گم شده بودم زجر اومد
عمو جون نشنوه بابا بد می زد
قد به من به چکمه هاش نمی رسید
بی هوا به پهلو هام …. می زد

اومدی و گره من وا شده
آخرای عمر این زهرا شده
هر کسی منو تورو دیده می گه
این سه ساله پیرتر از بابا شده

شاعر؟؟؟

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا