شعر شهادت حضرت محسن (ع)

در چشم هایم تا که می شد جلوه گر طفلم

در چشم هایم تا که می شد جلوه گر طفلم
با من سخن می گفت هرشب تا سحر طفلم

بسکه برایش از کمالات علی گفتم
خوشحال بودم می شود مثل پدر طفلم

خیلی دلم می خواست قنداقش کنم, اما
از من جدا افتاد با خونِ جگر طفلم

زیر فشار در صدای محسنم آمد
با من همان جا بود که زد بال و پر طفلم

در باز شد با یک لگد, روی پرم افتاد
من باخبر بودم ولیکن بی خبر… طفلم

من تازه دستم را سپر کردم زمین خوردم
دیگر چه آمد بر سرِ این بی سپر طفلم

از چارچوبِ در نشد که فاصله گیرم
می سوختم پشت در اما بیشتر طفلم

اذن شهادت را خدا اول به محسن داد
میخ در از سینه که رد شد خورد بر طفلم

رضاباقریان

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

یک دیدگاه

  1. سلام
    ممنون از سایت و کانال تلگرام تون
    خاستم ببینم میتونیم تبادل لینک کانال تلگرام کنیم
    اگه خاستید کانال ما
    @navayeashegh
    هم ایدی خودمه خاستید باهم میتونیم حرف بزنیم @vahidberzili
    ممنون یاعلی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا