دستم به دامانت
دستم به دامانت برایم چاره ای کن
من جز به دستانت به جایی دل نبستم
دریا به دریا میروم ساحل به ساحل
شاید که موجی نامه ات را داد دستم
اصلا خبر داری در این دوران غیبت
از دوریت یعقوب های شهر مردند
آن ندبه خوانان قدیمی بعد یک عمر
چشم انتظاری در فراقت جان سپردند
عاشق نبودم حیف, اما مطمئنم
اینجا کسانی عاشقت هستند برگرد
در این شب سرد زمستانی هنوزم
یل ها به یلدای تو دلبستند برگرد
اقا بیا تا مردم دنیا بدانند
ناموس مردم را نباید با لگد زد
سیلی بزن آن بی حیایی را که یک روز
در کوچه با سیلی به مادر حرف بد زد
بی آبروهایی که در روز دوشنبه
گل را میان کوچه ها گلبرگ کردند
در کوچه های شهر بی رحم مدینه
روزی حسن را عاقبت دق مرگ کردند
مادر که باشد زندگی زیباست اما
مادر نباشد زندگی معنا ندارد
ارواح خاک مادرم دنیا پس از او
چیزی برای خنده ی بابا ندارد
مادر به فکر بچه هایش هست حتی
وقتی که زیر خاک باشد در مدینه
مادر به صحرا میرود آن ساعتی که
یک چکمه سنگینی کند بر روی سینه
محمد صادق باقی زاده