دلخوش به بالحسین شب قدر گشته ام
مرغ دلم دوباره هوای سفر گرفت
اشفته تر ز پیش شد و بال و پر گرفت
من بی خبر ز عالم بالا نشسته ام
باید ز حال بی خبران هم خبر گرفت
با دردسر خوشم تو به من راحتی مده
شکر خدا که دور مرا دردسر گرفت
با دردسر به اوج مقامات میرسم
پس میشود که رزق ز خون جگر گرفت
روزم بدون کرببلا شب نشد ولی
شبهای جمعه سینه ی من بیشتر گرفت
هر کس به یک طریق به تو میرسد حسین
دست مرا هم این مژه ی رفتگر گرفت
دلخوش به بالحسین شب قدر گشته ام
نوکر به عشق لطف تو قران به سر گرفت
تنها امید من به شب هشت ماتم است
شهزاده بود دور مرا اینقدر گرفت
باید که از زبان پدر روضه خواند و گفت
با آه آه او دل کل بشر گرفت
او یک پسر به عرصه ی پیکار داده بعد
بین عبای جد خودش صد پسر گرفت
حالا تمام زندگیم زیر دست و پاست
دشمن نهال عمر مرا با تبر گرفت
زحمت کشیده ام که به این سن رسیده ای
لعنت به نیزه ای که تو را از پدر گرفت
شاعر:امیر علوی