شعر شهادت حضرت مسلم (ع)

دیدم من ز کوفی بی وفایی

از بس که دیدم من ز کوفی بی وفایی
نامه نوشتم یا حسین کوفه نیایی

کوفی جماعت مردمانِ شوم و پستند
این نانجیبان حرمتِ ما را شکستند
ما را فرا خواندند و پیمان را شکستند
با مکر و حیله قلبِ قرآن را شکستند

بی هیچ یار و یاوری تنها در این شهر
بی همدم و بی منزل و ماوی در این شهر

هر خانه ای رفتم مرا راهم ندادند
من بی پناه بودم پناهگاهم ندادند

هر کوچه ای رفتم به بن بستی رسیدم
آدابِ مهمانداری از آنان ندیدم

جز خانه ی طوعه که یک شب جای من بود
دلواپسیَت تا سحر رویای من بود

از خانه ی طوعه مرا میدان کشاندند
فَرقم شکستند و به جوی خون نشاندند

خون گشته جاری از لب و دندانم ای وای
وای از من و زخمِ تنِ بی جانم ای وای

تشنه جگر بودم ولی آبم ندادند
از دشمنیِ با علی آبم ندادند

راسم جدا شد بر سرِ دارالاماره
ذکرِ علی را بر لبم دارم هماره

نامِ تو را می بوسم و تکریم دارم
لیک از حضورِ تو در اینجا بیم دارم!

اَمیری حُسَینٌ وَ نِعمَ الاَمیر
فصرتُ فِداهُ وَ نِعمَ المَصیر

 هستی محرابی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا